فصل اول ماجرای خانوادهٔ «نقی معمولی» را روایت میکند که تصمیم میگیرند از علیآباد به تهران کوچ کنند.فصل دوم نقی در گنبد و گلدسته سازی کار میکند ومسئول میشود یک گنبد و گلدسته را به جزیره قشم ببرند.فصل سوم ارسطو برای سومین بار عاشق شده است و قصد برپایی مراسم عروسی دارد. فصل چهارم هما سعادت در انتخابات شورای شهر رأی میآورد و طرفداران او در منزلشان جمع میشوند.فصل پنجم ارسطو خودرویی گرانقیمت میخرد و خانواده را برای سور دادن به گردش میبرد امّا...فصل ششم با فوت باباپنجعلی و اهدای اعضای بدن او آغاز میشود.[۲] بهبود فریبا پس از سالها به ایران بازمیگردد اما...